دانلود رمان آگاپه از نرگس با لینک مستقیم
میرزا محراب خان ملکان با وجود اینکه در آستانهی سی سالگیه اما یک شهر روی اسمش قسم میخورند، او یار و یاور همهست دلداده دختری است که از تمام مردهای مذهبی بدش میآید! گلاره به خاطر فرار از دست میرزا محراب خان، خودش را به دست مردی میسپارد که تازه از خارج آمده و …
نزدیکِ غروب همه جمع شده بودند تویِ باغ پشت عمارت، هرکس مشغولِ کاری بود.
عزیزجون مثل همیشه به مناسبت برگشتن حاج آقا از سفر کربلا، ولیمه بزرگی ترتیب داده بود.
-کجا رو دید میزنی شیطون؟!
با صدای ثمین از جام پریدم و رشته افکارم از دستم در رفت.
-چته دیوونه؟! آروم…
ثمین تنها کسی بود که تویِ این عمارت بزرگ باهاش احساس راحتی میکردم.
از همون اول هم مثلِ بقیه باهام رفتار نکرد، مثل یک خواهر واقعی شد برام.
-حالا ما شدیم دیوونه؟! من که دیدم زل زده بودی به میرزا محراب خانِ ملکان.
با آرنجم ضربهای به پهلوش زدم.
-هیس… چرت و پرت نگو یکی میشنوه.
ثمین خندهی ریزی کرد و آروم نزدیک گوشم گفت:
-حالا تو بگو چرت و پرته ولی من میگم یه خبراییه!
اینو گفت و سریع به آسمون خیره شد.
-چه خبری؟!
-هیچی… من که دارم چرت و پرت میگم!
شروع کردم به قلقلک دادنش.
-زودباش بگو ببینم چی شنیدی بچه پررو!
بین خندههاش بریده بریده گفت:
-خیلی خب… خیلی خب… میگم… حاج خانوم… تورو برا محراب… میخواد.
یکدفعه سر جام خشکم زد.
-چی داری میگی ثمین؟!
ثمین لبخند شیطنتآمیزی زد و با چشم و ابروش اشاره کرد به محراب که وسط باغ داشت میزها رو جابهجا میکرد.
-هیکلش رو نگاه کن فقط…
فکر کنم هیچ دختری نیست که دلش نخواد با ایشون رو یه تخت دو نفره باشه؛ مخصوصا دختر خوشگل و ریزه میزهای مثل تو… چشمهای سیاهش مثلِ یه اسبِ وحشیِ عربیه. آدم نمیتونه نگاهشو بگیره ازشون.